اگر دوست دارین اخبار آلمان رو از یک رسانه ی تقریبا بی طرف و به زبان انگلیسی مطالعه کنین وبسایت thelocal رو شدیدا پیشنهاد میکنم.
The Local : http://www.thelocal.de
درباره ی زندگی روزمره، مهاجرت، فناوری اطلاعات و سه نقطه!
اگر دوست دارین اخبار آلمان رو از یک رسانه ی تقریبا بی طرف و به زبان انگلیسی مطالعه کنین وبسایت thelocal رو شدیدا پیشنهاد میکنم.
The Local : http://www.thelocal.de
سلام!
خیلی دِلم میخواد بیام و بنویسم؛ انقد توی ذهنم پره از موضوعات و مطالب مختلف که واقعاً انتخاب بینشون سخته. و ای دریغ که شبانهروز فقط 24 ساعته. پیشنویس اولیه این مطلب برای 5 مهر بوده!
همیشه آرزوم بوده کاش قرصی اختراع میشد که جبران خواب رو بدون عوارض جانبی میکرد. البته نه اینکه وقتِ تلفشده نداشته باشم و واقعاً همیشه مشغول، اما سعی میکنم وقت تلفشده کمتر و کمتر باشه. به هرحال…
در حال حاضر، بجز مواقعی که سفر باشم یا مهمان/مهمانداری وقت روزانهام بطور زیر میگذره:
همینطور که مشخصه عمدهی وقتم رو آنلاین هستم و درحال خوندن. یک اصطلاح انگلیسی هست در قالب Sipping from a firehose که دقیقاً وضعیت من در حین مطالعه رو نشون میده. دیدین لولههای آبِ آتشنشانی باز میشه با چه فشاری و چه حجمی ازش آب میزنه بیرون؟ منم هر روز با انبوهی از اطلاعات و موضوعات جدید مواجه میشم که هیچی ازشون نمیدونم و نمیدونم همشون رو هضم کنم.
درواقع الان واقعاً عبارت وقت طلاست رو درک میکنم. من تمام کارهایی که باید طبق یک برنامه پیش بِرن یا تمام قرارهای کاری، تمام ساعات و تاریخ پرواز، قطار، هتل، جلسه و … همه رو در Google Calendar همراه با مکان و هر نکته ی خاصی که لازم هست اضافه میکنم و وسواسی خاصی در این موضوع به خرج میدم. معتقدم اگر این وسواس رو نداشتم خیلی از اوضاعم از اینی که هست بدتر بود.
بگذریم.
به عکاسی علاقهی زیادی دارم، در حد آماتور، و خیلی دوس دارم گاهی بعضی از عکسها رو اینجا به اشتراک بگذارم اما برای اینکه به سرعت بارگذاری وبسایت برای مخاطب لطمهای وارد نشه از این کار پرهیز میکنم. برای همین دعوتتون میکنم در Instagram با هم در ارتباط باشیم. بنده رو میتونین اینجا پیدا کنین.
در ماه سپتامبر سفری داشتیم به سه کشور دانمارک (کوپنهاگن)، نروژ (برگِن و اسلو) و سوئد (استکهلم). خوشبختانه اینبار بجز بخش کوچکی، عمدتاً سفر تفریحی بود برای همین فرصت داشتم که در این مابین هم با کشتی و قطار به چند جاذبهی دیدنی اطراف هرکدوم از این شهرها سر بزنم و بیشتر عکس بگیرم.
نروژ برام جدید بود؛ یکی از چیزهایی که خیلی نظرم رو جلب کرد این بود که حتی بچهی 6 ساله هم میتونست انگلیسی صحبت کنه. بسیار کشور آرومی هست. اگر انشاالله روزی مسیرتون افتاد حتماً پیشنهاد میکنم که سمت بِرگن و آبدرههای (fjord) معروف اطرافش برین. تورهایی وجود داره که جوری برنامهریزی شده که مثلاً طی 1 یا 2 روز با شروع از بِرگِن و یا اسلو نقاط مهم و دیدنی نروژ رو در قالب سفرهای کوتاه با قطار، Cruise و اتوبوس میشه دید. معروفترین این تورها Norway in a Nutshell نام داره.
اگه علاقه داشته باشین میتونین گلچین عکسهایی که در این سفر گرفتم رو اینجا ببینین.
اینجا هم کلی جاذبه دیدنی از کشور نروژ معرفی شده.
یکی از مطالبی که میخوام بزودی پیشنویس کنم بحث مصاحبه کاری هست؛ نه تنها برای بحث مهاجرت کاری، بلکه حتی در ایران عزیزمون هم این موضوع خیلی مهم هست.
3 سال آخرِ کارم در ایران خیلی درگیر استخدام نیرو و مصاحبه بودم؛ الان هم تقریبا چندین ماهی میشه که برای پروژههایی که اینجا کار میکنم باید نیرو جذب کنم. اگر پروژه شخصی باشه طبق متدی که خودم بر اساس کارم طراحی کردم مصاحبه رو انجام میدم اما وقتی برای AT&T باید مصاحبه کنم مجبورم از روال و سیاست مصاحبهی اونها پیروی کنم. انشاالله سعی میکنم یک مطلب کلی در حد توان و سوادم بنویسم. پس بقول خارجیها Stay tuned !
ضمناً به نصیحت برخی دوستان پیرو همهگیر شدن تلگرام در ایران، کانالی برای وبلاگ ایجاد کردم که با عضو شدن میتونین براحتی از مطالب جدید مطلع بشین. ID کانال neveshtehaaye_man هست؛ میتونین براحتی با کلیک کردن در اینجا کانال رو ببنین.
تقریبا یک هفتهی دیگه با دو دوست عزیز سفری خواهیم داشت به ایتالیا و حدوداً یک هفته بعد از اون انشاالله جهت IETF97 باید برم کره جنوبی (سئول).
دقیق نمیدونم قبلاً در اینباره نوشتم یا نه، ولی این موضوع ممکنه برای افرادی که به فکر مهاجرت و مهاجرت کاری هستن هم مفید باشه: کلاً بعد از وقایعی که در پاریس و بروکسل و آلمان افتاد و هر روز در هر نقطهی دنیا میافته، ترجیحاً از حمل و نقل عمومی پرهیز میکنم و خیلی هم دوست دارم تا میشه به فرودگاه یا ایستگاههای بزرگ مثل ایستگاههای مرکزی قطار نَرم. وقتهایی هم که در برلین هستیم تا میشه یا با اتوبوس رفت و آمد میکنم یا تاکسی و تقریباً اصلا سوار قطار نمیشم. البته قبول دارم که زیادی دیگه شاید ترسیدم، نمیدونم. اما کلاً وضعیت یجوری هست که انگار برای من از هردو طرف میخورم:
تمام این ترسهای من یک طرف، انشاالله وقتی میرم سئول، پروازمون از فرانکفورت هست و من تابجال پروازی بیشتر از 5 6 ساعت نداشتم؛ اونم فکر کنم تهران-مسکو بوده. همه این رو گفتم که بدونین به هرحال محتاجیم به دعا 🙂
(ضمناً اگر از به مباحث فناوری اطلاعات علیالخصوص شبکهو امنیت شبکه هستین، مدتی هست که وبلاگی شروع کردم بنام شبکه ها! در آدرس https://fa.ip.engineering و به کمک برخی دوستان سعی میکنیم به روشی متفاوت در اینباره بنویسیم. خوشحال میشم سر بزنین.
یکبار دیگه از عزیزانی که ایمیل میزنن یا توسط قسمت صحبت کنیم با من تماس میگیرن تشکر میکنم؛ اما ممنون میشم که اگر موضوع خیلی خصوصی نیست سوالتون رو در زیر مطالب مرتبط درج کنین. متاسفانه در غیر اینصورت احتمالاً یک پیام خودکار براتون میاد که مجددا شمارو دعوت میکنه به نظر گذاشتن زیر مطالب و بنده اصلاً اون سوال رو نمیبینم.
نوبت شماست 🙂
سلام!
به کرّات از من این سوال پرسیده میشه که “چی بخونم؟” “چی یاد بگیرم؟” “کلاسِ چی برم؟” “بازار کارِ چه تخصصی خوبه؟” و من همیشه یک پاسخ میدم: “چیزی رو بخونین که بهش علاقه دارین“.
مطلب امروز صرفاً دیدگاه شخصی من در پاسخ به این سوال هست و سعی میکنم با توجه به حوزهی کاری خودم در زمینه شبکه و امنیت، توضیحات مختصری هم در این رابطه ارائه کنم.
ضمناً روی صحبتم با افرادی هست که قصد متخصص شدن و پیشرفت دارند و نه یک کار روتین، چون بنظرم کار روتین تخصص لازم نداره. هیچ اشکالی هم نداره، هرکسی یک سبک زندگی رو دوست داره و این انتخاب کاملاً شخصی هست.
قبل از شروع بحث اصلی یکسری توضیحات در رابطه با وبلاگ و پارهای از تغییرات عرض کنم:
من عقیده دارم اگر بتونیم به این خودشناسی برسیم که به چه تخصصی علاقه داریم، فارغ از بحث بازار اون رشته، در کنار داشتن پشتکار، همون علاقه باعث میشه که مسیر متخصص شدن در اون رشته رو خوب طی کنیم و به جایی برسیم که حرفی برای گفتن داشته باشیم. قطعاً وقتی کاری با علاقه باشه، انسان همیشه تشنگی به اون رو حس میکنه و دلش میخواد ادامه بده، یاد بگیره، یاد بده و حتی شاید بتونه نوآوری کنه!
بازار کار هم خودِش میاد؛ خودش هم نیاد شما میری بسمتش! اگر واقعاً به تسلط کافی در رشتهای برسیم و واقعاً حرفی برای گفتن داشته باشیم همیشه برای اون رشته بازار کار هست. اگر بازار کار کم باشه با سختی بیشتر شاید خودمون بتونیم با خلاقیت براش بازار کار درست کنیم. نکتهی خیلی تأثیرگذار در این زمینه خودشناسی هست و اینکه بتونیم خودمون و تخصصمون رو خوب پرزنت کنیم.
البته و صد البته که باید اینجا واقع بینی داشت و یک بررسی کوچولو (پارادوکس) کرد که در محیطی که قصد داریم نوآوری کنیم یا یک رشته ی خاص رو دنبال کنیم، تقاضای عمومی براش هست اصلا؟ آیا فرهنگ اون جامعه علاقه ای ممکنه به اون تکنولوژی یا مفاهیم اون رشته داشته باشه؟ اگه اینجوری نیس فکر میکنم بهتره راهی براش پیدا کنیم و یا اون مفهوم رو بومی سازی کنیم یا بدنبال نمونه ی مشابه و نزدیکی بگردیم که امکان جذب رو داشته باشه. البته بُعد زمان رو از یاد نبریم. نه ما باید زمان رو از دست بدیم نه این رو فراموش کنیم در طول زمان ممکنه یک فرهنگ جا بیافته. بنظرم تصمیمگیری در همچین شرایطی ارتباط مستقیم با علاقه و اهمیت شخصی ما به اون مفهوم و شرایط شخصی زندگی مونه داره. مهم اینه که زمان طلاس و وقتی می بینیم امکان بهبود و جاانداختن یک مفهوم نیست، وقت گذر هست. ادامه خواندن “چی بخونم که بازارش خوب باشه؟”
درود!
دیروز کلیپی دیدم که واقعاً باعث تأسفم شد. فرزاد حسنی، که شخصاً هیچوقت و هیچوقت از اجرایش خوشم نیامده، مهر تأییدی زد بر ذهنیتی که همیشه از او داشتم.
ترجیحم بر این است کلیپ را مجدداً بازنشر نکنم… رفتار این مجریِ سه نقطه، با شرکت کننده ای که سن و سالی از او گذشته و چه بسی خانواده و فرزندانی دارد که به همسر و پدری چون او مفتخرند، بسیار شرم آور و بلکه حتی از دیدگاه من غیرانسانی است.
حیف و صد حیف…
در همین رابطه، متن زیر توسط آقای کوروش علیانی، یکی از مجریان با شخصیت و متین صدا و سیما، در وبسایت خبر آنلاین منتشر شده که من هم اینجا بازنشر میکنم:
میشود فرزاد حسنی اش را بیشتر کنید؟
فرزاد حسنی تا جایی که من میفهمم تنها چیز قابل اتکایی که دارد شهرت است که آن را نیز به یاری رسانه ی ملی به دست آورده. دقیقتر اگر بگوییم مردم مالیات دادهاند تا بخت یار او شود و او مشهور شود. همینها که فرزاد حسنی و دیگر مجریان تلویزیون به کم و بیش تحقیر و تمسخرشان میکنند، ولی نعمت همین مجریان هستند.
احتمالا اغلب شما آن ویدیو را دیدهاید. برنامهای تلویزیونی است به نام اکسیر و شرکتکنندهای میانسال باید حدس بزند تصویری که نشانش میدهند کی است. چهار گزینه پیش رو است: آلبرت اینشتین، توماس ادیسون، دیهگو مارادونا و مری بارت.باید اینشتین، ادیسون، و مارادونا را دیده باشی و بدانی مریِ بارت نام بیماریای است، تا بفهمی سوال سوال نیست، فریب است. شرکتکننده چهرهی بانویی سالخورده را میبیند که احتمالا عکس خاصی از مادر ترزا است، و سه نام مردانه را. طبیعیترین انتخاب برای او «مری بارت» است. او ممکن است خطا کند و اطلاعات عمومی اندکی داشته باشد، اما دست کم بر خلاف طراحان سوال، فریبکار نیست.
بگذریم که شناختن چهرهی ادیسون یا دانستن نام بیماریها در قدیمیترین تعریفهای اطلاعات عمومی، جزو اطلاعات عمومی محسوب میشد و امروزه به هیچ روی این شیرینکاریها را اطلاعات عمومی حساب نمیکنند.
مجری برنامه، فرزاد حسنی، پس از این که شرکت کننده گمانش – یعنی مری بارت – را در پاسخ به سوال میگوید، چندین بار با گفتن جملههایی مانند «فک کردی ما پخمه ایم؟» و «چی فک کردی راجع به ما؟» حاضران را به خنده میاندازد و نهایتا به فریب چنین ادامه میدهد که با صحبت از جایزهی ۵۰ میلیون تومانیای که در کار نیست، از او میخواهد «هنر» خانم مری بارت را نیز معلوم کند. شرکتکننده – شاید به سیاق شانسی که از گزینهی چهارم آورده – او را مطابق گزینهی چهارم «رماننویس» میخواند.
جعبهای میآورند که بنا است ۵۰ میلیون پول درونش باشد. درش را باز میکنند و فریاد زرشک، زرشک فرزاد حسنی هوا میرود. دوباره تحقیر و تخفیف شرکت کننده آغاز میشود.این چی است؟ این مسابقهی اطلاعات عمومی است؟ شرکتکننده باید عکس فلانی را از بهمانی بشناسد که چه گرهی ازش باز کند؟ اطلاعات عمومی کارآمدی عمومی دارد و شناختن عکس مارادونا از اینشتین کارآمدیای ندارد؛ چه هر لحظه که نیاز به عکسی باشد میتوان با جستوجو در اینترنت به عکس درست رسید.
فرزاد حسنی بارها شرکت کننده را مسخره میکند که «اطلاعات عمومی ندارد». بسیار خب. فرض کنیم ندارد. این جواز تمسخر و تحقیر است؟ من بسیار دوست دارم که این مسابقه همچنان با حضور فرزاد حسنی ادامه پیدا کند و تنها یک تغییر کوچک کند، او شرکتکنندهی مسابقه باشد. من تضمین می کنم عکس چهارصد نفر آدم مشهور در جهان را به او نشان بدهم و او نتواند حتی صد نفر را درست تشخیص بدهد. آن وقت لابد مجری برنامه – هر دسته گلی که باشد – حق دارد چهارصد برابر این کاری که او کرد را با او کند.
من به خوبی مصاحبهی فرزاد حسنی و دکتر حمید وحید را به خاطر دارم. از دکتر وحید پرسید آخرین کتابی که خواندید چه بود؟ دکتر وحید نام کتابی از کواین را برد. کواین فیلسوفی بسیار دشوارفهم و دقیق است. فرزاد حسنی مدعی شد کتاب را خوانده. دکتر وحید مودبانه گفت گمان نکنم. فرزاد حسنی گفت چرا و در ادامهاش جملهی بیمعنایی شبیه این گفت که «همون که جلدش سبزه». امیدوار ام او هنوز جواب دندانشکنی را که در ادامه شنید به یاد داشته باشد.
فرزاد حسنی تا جایی که من میفهمم تنها چیز قابل اتکایی که دارد شهرت است که آن را نیز به یاری رسانه ی ملی به دست آورده. دقیقتر اگر بگوییم مردم مالیات دادهاند تا بخت یار او شود و او مشهور شود. همینها که فرزاد حسنی و دیگر مجریان تلویزیون به کم و بیش تحقیر و تمسخرشان میکنند ولی نعمت همین مجریان هستند، والسلام.