روزمره ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵ / مجریِ سه نقطه!

درود!

دیروز کلیپی دیدم که واقعاً باعث تأسفم شد. فرزاد حسنی، که شخصاً هیچوقت و هیچوقت از اجرایش خوشم نیامده، مهر تأییدی زد بر ذهنیتی که همیشه از او داشتم.
ترجیحم بر این است کلیپ را مجدداً بازنشر نکنم… رفتار این مجریِ سه نقطه، با شرکت کننده ای که سن و سالی از او گذشته و چه بسی خانواده و فرزندانی دارد که به همسر و پدری چون او مفتخرند، بسیار شرم آور و بلکه حتی از دیدگاه من غیرانسانی است.

حیف و صد حیف…

در همین رابطه، متن زیر توسط آقای کوروش علیانی، یکی از مجریان با شخصیت و متین صدا و سیما، در وبسایت خبر آنلاین منتشر شده که من هم اینجا بازنشر میکنم:

می‌شود فرزاد حسنی اش را بیشتر کنید؟

فرزاد حسنی تا جایی که من می‌فهمم تنها چیز قابل اتکایی که دارد شهرت است که آن را نیز به یاری رسانه ی ملی به دست آورده. دقیق‌تر اگر بگوییم مردم مالیات داده‌اند تا بخت یار او شود و او مشهور شود. همین‌ها که فرزاد حسنی و دیگر مجریان تلویزیون به کم و بیش تحقیر و تمسخرشان می‌کنند، ولی نعمت همین مجریان هستند.
احتمالا اغلب شما آن ویدیو را دیده‌اید. برنامه‌ای تلویزیونی است به نام اکسیر و شرکت‌کننده‌ای میان‌سال باید حدس بزند تصویری که نشانش می‌دهند کی است. چهار گزینه پیش رو است: آلبرت اینشتین، توماس ادیسون، دیه‌گو مارادونا و مری بارت.

باید اینشتین، ادیسون، و مارادونا را دیده باشی و بدانی مریِ بارت نام بیماری‌ای است، تا بفهمی سوال سوال نیست، فریب است. شرکت‌کننده چهره‌ی بانویی سالخورده را می‌بیند که احتمالا عکس خاصی از مادر ترزا است، و سه نام مردانه را. طبیعی‌ترین انتخاب برای او «مری بارت» است. او ممکن است خطا کند و اطلاعات عمومی اندکی داشته باشد، اما دست کم بر خلاف طراحان سوال، فریب‌کار نیست.

بگذریم که شناختن چهره‌ی ادیسون یا دانستن نام بیماری‌ها در قدیمی‌ترین تعریف‌های اطلاعات عمومی، جزو اطلاعات عمومی محسوب می‌شد و امروزه به هیچ روی این شیرین‌کاری‌ها را اطلاعات عمومی حساب نمی‌کنند.

مجری برنامه، فرزاد حسنی، پس از این که شرکت کننده گمانش – یعنی مری بارت – را در پاسخ به سوال می‌گوید، چندین بار با گفتن جمله‌هایی مانند «فک کردی ما پخمه ایم؟» و «چی فک کردی راجع به ما؟» حاضران را به خنده می‌اندازد و نهایتا به فریب چنین ادامه می‌دهد که با صحبت از جایزه‌ی ۵۰ میلیون تومانی‌ای که در کار نیست، از او می‌خواهد «هنر» خانم مری بارت را نیز معلوم کند. شرکت‌کننده – شاید به سیاق شانسی که از گزینه‌ی چهارم آورده – او را مطابق گزینه‌ی چهارم «رمان‌نویس» می‌خواند.
جعبه‌ای می‌آورند که بنا است ۵۰ میلیون پول درونش باشد. درش را باز می‌کنند و فریاد زرشک، زرشک فرزاد حسنی هوا می‌رود. دوباره تحقیر و تخفیف شرکت کننده آغاز می‌شود.

این چی است؟ این مسابقه‌ی اطلاعات عمومی است؟ شرکت‌کننده باید عکس فلانی را از بهمانی بشناسد که چه گرهی ازش باز کند؟ اطلاعات عمومی کارآمدی عمومی دارد و شناختن عکس مارادونا از اینشتین کارآمدی‌ای ندارد؛ چه هر لحظه که نیاز به عکسی باشد می‌توان با جست‌وجو در اینترنت به عکس درست رسید.

فرزاد حسنی بارها شرکت کننده را مسخره می‌کند که «اطلاعات عمومی ندارد». بسیار خب. فرض کنیم ندارد. این جواز تمسخر و تحقیر است؟ من بسیار دوست دارم که این مسابقه همچنان با حضور فرزاد حسنی ادامه پیدا کند و تنها یک تغییر کوچک کند، او شرکت‌کننده‌ی مسابقه باشد. من تضمین می کنم عکس چهارصد نفر آدم مشهور در جهان را به او نشان بدهم و او نتواند حتی صد نفر را درست تشخیص بدهد. آن وقت لابد مجری برنامه – هر دسته گلی که باشد – حق دارد چهارصد برابر این کاری که او کرد را با او کند.

من به خوبی مصاحبه‌ی فرزاد حسنی و دکتر حمید وحید را به خاطر دارم. از دکتر وحید پرسید آخرین کتابی که خواندید چه بود؟ دکتر وحید نام کتابی از کواین را برد. کواین فیلسوفی بسیار دشوارفهم و دقیق است. فرزاد حسنی مدعی شد کتاب را خوانده. دکتر وحید مودبانه گفت گمان نکنم. فرزاد حسنی گفت چرا و در ادامه‌اش جمله‌ی بی‌معنایی شبیه این گفت که «همون که جلدش سبزه». امیدوار ام او هنوز جواب دندان‌شکنی را که در ادامه شنید به یاد داشته باشد.

فرزاد حسنی تا جایی که من می‌فهمم تنها چیز قابل اتکایی که دارد شهرت است که آن را نیز به یاری رسانه ی ملی به دست آورده. دقیق‌تر اگر بگوییم مردم مالیات داده‌اند تا بخت یار او شود و او مشهور شود. همین‌ها که فرزاد حسنی و دیگر مجریان تلویزیون به کم و بیش تحقیر و تمسخرشان می‌کنند ولی نعمت همین مجریان هستند، والسلام.

همخوان کنید!

روزمره ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵

سلام!
با بیش از یک ماه تأخیر سال نو همه مبارک؛ امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشین 🙂

مدت زیادی میگذره از آخرین مطلبم اما در این مدت باز هم مخاطبای خوب من رو با ایمیل ها و سوالاتشون خجالت زده کردن؛ و خب این ارتباط از ایمیل یا نظر زیر مطالب گذشته و حتی به شبکه های اجتماعی مختلف و چندبار به پیامک هم رسیده! که خب باعث خوشحالی بنده اس٫ همیشه خوشحال میشدم وقتی کسی سوال من رو جواب میداده و بمن کمک میکرده و منم دوست دارم به همون روال با حوصله پاسخگوی سوالات باشم.
اما عذر میخوام اگر بعضی وقت ها در ایمیل ها یا در شبکه های اجتماعی، به سوالات پاسخ نمیدم یا کوتاه و مختصر جواب میدادم؛ بارها در وبلاگ هم عرض کردم که خواهش میکنم سوالات رو بعنوان نظر زیر یک مطلب مرتبط درج کنین.

طبق معمول درگیر کار و سفر؛ متاسفانه پس از اتفاقاتی که در پاریس و بروکسل اتفاق افتاد تاحدودی شخصاً دیدم به اطرافم تغییر کرده و شاید کمتر از حمل و نقل عمومی استفاده میکنم و مثل زمانی که ایران بودن روو آوردم به تاکسی. شاید اینکه فعالیت ذهنم در این زمینه که وقتی بیرون هستم دائم مراقب اطرافم هستم خوب نباشه، اما خب سعی میکنم در حد احتیاط نگه دارم و خب وقتی میتونم خودم رو از یک خطری که شاید احتمالش ۱ در میلیون باشه یک ذره دورتر نگه دارم، خب چرا این کار رو نکنم؟ خیلی از دوستان و اطرافیانم با این کار مخالف هستن اما خب به هرحال این حسی هست که من دارم و نه اون ها.

تقریباً یکی دو هفته بعد از اتفاقی که در بروگسل افتاد پاریس بودم، جو شهر کاملاً امنیتی شده و هر جایی که میرین نیروهای امنیتی با اسلحه آماده و در حال گشت هستن؛ مغازه های بزرگ و شلوغ و تمام مغازه هایی که در خیابان Champs-Élysées (همون شانزالیزه ی خودمون) قبل از ورود کیف و لباس رو چک میکنن تا یه موقع وسیله ی خطرناکی همراه شخص نباشه.

ادامه خواندن “روزمره ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵”

همخوان کنید!

روزمره ۴ دی ۱۳۹۴

سلام!

امیدوارم که حال همه خوب باشه و روزهای خوبی رو گذرونده باشین و روزهای بهتری پیش رو داشته باشین. حال ما هم خوب؛ باور کنید 😉

بروزرسانی 10 فروردین 1396: مطالب زندگی در آلمان مربوط به زمانی هست که بنده بیشتر آلمان بودم و در جامععه‌ی آلمان حضور بیشتری داشتم، اما تقریباً از اواخر 2015 در آلمان فعالیت کاری خیلی کمتری دارم و بیشتر زمان کاریم در هلند یا سوئد هست؛ برای همین ممکنه کمی یکسری چیزا تغییر کرده باشه علی‌الخصوص پس از اتفاقات ناخوشایندی که این روزها در دنیا می‌افته…. همینطور دید شخصی من هم بشدت نسبت به آلمان، زندگی در آلمان و آلمانی‌ها تغییر کرده اما کلیت مطلب تغییری نکرده.

اتفاقاً یکی از نکات جالبی که خیلی وقت ها در برخورد با دوستان و همکاران خارجیم برام سوال پیش میاد اینه که وقتی حالشون رو می پرسم، با اینکه میدونم مثلا طرف زیر کوله باری از کار و مشکلات زندگی هست، باز میگه “عالی هستم“. همین انرژی مثبت و امید در هر شرایطی یکی از عوامل موفقیت افراد هست. چند ماهی هست منم همین رویه رو پیش گرفتم؛ حتی اگه یک روز خیلی خسته هستم و یکی ازم می پرسه چطوری، با انزژی جواب میدم: “عالی

بگذریم….

الان حتماً میدونین که تعطیلات سال نو میلادی هست؛ به نوبه خودم به فارسی زبان های مسیحی هم سال نو میلادی رو تبریک میگم و امیدوارم سالی خوب و خوش، پر از صلح و صفا پیش رو داشته باشن. برای من هم فرصت خوبی هست که بعد از مدت ها یه مطلب بنویستم و وقت شریفتون رو بگیرم.

بازم یک تشکر بکنم از مخاطب های خوب؛ بیشترین منیع ترافیک وب سایتم بعد از جستجوهای گوگل، از شبکه های اجتماعی هست که شما عزیزان همخوان کردین. خوشحال ام که حس کردین مطالبم مفید بوده و اون هارو با دوستانتون به اشتراک گذاشتین. از بین مخاطبینی که از گوگل به وبلاگ بنده رسیدن عزیزانی که با جستجوی عبارت “کار سیاه در آلمان” به وبلاگ من رسیده بودن در رتبه ی سوم هستن! قبلا اینجا نظرم رو در مذمت کار سیاه نوشته ام.

چندماه گذشته خیلی سرم شلوغ شده متاسفانه/خوشبختانه. متاسفانه: ازین جهت که سرم شلوغ شده و کمتر می رسم وبلاگ نویسی کنم؛ و از این جهت خوشبختانه که از مجموع گذران روزگار راضیم ام، البته به جز وقایع ناخوشایندی که این روزادر نقاط مختلف جهان شاهد هستیم و حتی یک ترس و وحشتی هم در کشورهای اروپایی بوجود اومده. البته که از قدیم میگن از ماست که بر ماست… به هرحال خدا رو شکر!

هنوز برلین…

طی تعییر شغلی که اخیراً داشتم زیاد سفر میکنم و با آدم ها و جوامع مختلفی سر و کار دارم. توی این مدت تونستم چندتا کشور مختلف و جندتا از شهرهای بزرگتر آلمان رو بهتر و بیشتر ببینم و هنوز حس میکنم اگر بخوام خارج از ایران، بین همه این جاهایی که دیدم یکی رو انتخاب کنم برلین تنها شهری بوده که با معیارهایی که من برای یک شهر قائلم نزدیک تره:

  • سیستم حمل و نقل عمومی قوی
  • زنده و پویا بودن شهر؛ ۲۴ ساعته!
  • امنیت
  • تنوع جوامع و فرهنگ ها
  • بزرگ و شلوغ؛ البته با تهران فاصله ی زیادی داره. شاید از لحاظ سایز برابر اما جمعیت فکر میکنم یک سوم. میتونین ویکی پدیا تهران و برلین رو باهم مقایسه کنین هرچند که اطلاعاعتشون تاحدودی قدیمی هست.
  • هوای تمیز
  • و سایر موارد

البته درکنار اینا شاید بتونم از دیدگاه خودم و بر حسب عقاید شخصیم کلی نکات منفی هم در نظر بگیرم… اما خب بهتره نیمه ی پر لیوان رو ببینم؛ من که با منفی هاش کاری ندارم اونا هم با من کاری ندارن 😀(داخل پرانتز دوبی و ابوظبی هم از شهرهایی هست که من برای زندگی مناسب میدونم.)

البته مثلا در دو تا از شهرهای سوئیس یا مثلا هامبورگ و مونیخ و فرانکفورت من حس کردم استعمال دخانیات (سیگار) خیلی کمتره نسبت به برلین؛ یا مثلا شاید بشه گفت اونا از برلین تمیز تر هستن؛ اما اگه اونارو بخواین با پاریس، تهران، لندن یا برلین مقایسه کنین، اصلا شهر حساب نمیشن!

من هر ازگاهی از جاهایی که میرم عکس هایی رو در اینستاگرام و فیسبوک ام میگذارم که میتونین ببینین.

وضعیت پناهجویان در آلمان

حتماً میدونین جمعیت زیادی از جنگ زده ها وارد آلمان شدن… گاهی در گروه های ایرانیان آلمان فیسبوک و گروه های مشابه سیل عظیمی از حرفای ناشایست رو می بینم که هموطنان عزیزم نسبت به این افراد میگن. چیزی که من از جنگ زده ها دارم میبینم اینه که اغلب خیلی پرتلاش هستن و شدید تلاش میکنن که زبان آلمانی رو خوب یاد بگیرن و سریع هم دوست دارن کار کنن و از زیر منت دولت آلمان در بیان. متاسفانه برخلاف خیلی از هموطنان عزیزمون که به اینجا بقول خودشون پناه آوردن و دوست دارن تا جایی که میتونن پول تو جیبی دولت آلمان رو بگیرن و در کنارش هم همون کار سیاه بکنن و … و بعد میان به این بنده های خدا توهین و بد و بی راه… من شخصا از یک پناهجوری سوری شنیدم که آرزو میکرد شرایط کشورش خوب بشه و زودتر برگرده! خیلی هاشون انگلیسی رو تقریبا خوب حرف میزنن و بعضی هاشون هم تحصیلات و تخصص های خوبی دارن. قسمت قشنگ قضیه اینه که دولت و مردم آلمان (نه همشون اما حداقل ۹۰ درصدشون) موافق زندگی افراد جنگ زده در آلمان هستن اما اون قشر خاص از هموطنان عزیز ما خیر و رفتارها و صحبت هایی مشابه آقای ترامپ میکنن!

ادامه خواندن “روزمره ۴ دی ۱۳۹۴”

همخوان کنید!

تشکر از مخاطبین، هامبورگ و غیره!

سلام!

همین اول میخوام از مخاطب های خوب وبلاگم تشکر کنم. واقعا ممنونم. مخصوصا وقتی بعضی از عزیزان ایمیل میزنن و یا پیام شخصی میفرستن و پیگیر مطالب جدید هستن.

البته یه خواهش هم دارم. ۹۰ درصد ارتباط مخاطبین با من از طریق ایمیل یا صفحه ی «تماس با من» هست. ممنون میشم اگر دوستان زیر هر پست در قسمت نظرات پیام خودشون رو درج کنن تا اگر سوالی هست و بحثی مطرح میشه بقیه هم بتونن بخونن و مطلع بشن.

ضمناً اگر از دوستان کسی علاقمند به همکاری در وبلاگ هستن خوشحال میشم مطالبشون رو اینجا منتشر کنم. مخصوصا دوستان گرامی که در خارج از کشور زندگی میکنن و دوس دارن تجربیاتشون رو در اختیار هموطنانشون بگذارن.

قبلا عمده ی زمانم رو در شرکت ProfitBricks بعنوان Senior Network Engineer کار میکردم و گاهی در کنارش برای شرکت های مختلف مثه Level3 و Telekom و … پروژه های شخصی مثه طراحی و مشاوره انجام می دادم… تا اینکه کلا از یک ماه قبل ProfitBricks رو ترک کردم و بعنوان مشاور شبکه و امنیت شبکه شرکت AT&T در اروپا فعال شدم و در کشورهای مختلف اروپا برای مشتری های سازمانی AT&T مشاوره میدم. البته بخاطر اینکه ۸ ماهی بود در برلین ساکن بودم و هستم، تمرکز کارم رو در آلمان قرار دادم ولی خب گاهی هم برای پروژه های مختلف باید سفر کنم به شهرهای مختلف.

مثلا سه هفته ی اخیر رو کلا در هامبورگ ساکن شده بودیم تا بتونم سر پروژه ای که AT&T برای شرکتVattenfall داشت حضور پیدا کنم. اغلب کسانی که در اروپا زندگی میکنن این شرکت رو میشناسن. فکر میکنم بیش از ۵۰ درصد برق اروپا این شرکت تامین میکنه. Vattenfall یک شرکت دولتی در سوئد هست اما مرکزیت IT شون در هامبورگ آلمان قرار داره؛ علت مرکزیت IT این شرکت در آلمان، رعایت دقیق استانداردهای امنیت اطلاعات در آلمان و همینطور زیرساخت های گسترده و پایدار IT در آلمان هست.

چیزی که برام خیلی جالب بود نظم و ترتیب حکم فرما به فعالیت های این شرکت چند ملیتی (آلمان، سوئد، دانمارک، لهستان، انگلستان، هلند و فنلاند) بود. از لحاظ امنیت اطلاعات فوق العاده قوی و دقیق عمل کرده بودن و تقریبا بجز اینکه چیزی رو با جشمتون ببینین و حفظ کنین امکان خروج اطلاعات از این شرکت وجود نداره. تمام امور روزانه اشون الکترونیکی انجام میشد. تمام جلسات بصورت آنلاین بود و حتی خیلی از کارمندهاشون گاهی از خونه کار می کردن. دورکاری یا Home-Office در خیلی از شرکت ها مرسومه. علتش هم خیلی وقتا ممکنه این باشه که اون شخص مریض نیست اما خیلی هم سرحال نیست که حضوری بره سر کار و یا گاهی به دلایل مختلف ممکنه فضای کاری آماده نباشه و اون شخص از خونه دورکاری میکنه. طبعا مکانیزم هایی هست که مشخص باشه اون شخص واقعا از خونه داره کار میکنه.

در هامبورگ بجز بحث کاری، حس خوبی نداشتم. یکی از دلایلش این بود که بنظرم هامبورگ شهر نبود؛ شاید چون همیشه در شهرهای شلوغ و پرجمعیت بودم، وقتی میبینم یک شهر ساعت ۸ ۹ شب تعطیل میشه تقریبا، یا اینکه نسبت به جاهایی که قبلا زندگی کردم کوچیکتر هست و جمعیت کمتری داره، این حس بهم دست میداد. از طرف دیگه اونجا خیلی حس “خارجی بودن” رو داشتم. بجز محیط کاری که خب من رو میشناختن و طبعا با احترام خاصی باهم رفتار میکردن، اما وقتی بیرون بودیم رفتار و نگاه مردم هامبورگ بنظرم عادی نبود. نمیدونم، شاید من خیلی به برلین عادت کردم یا شاید هم الکی حساس بودم.

البته از حق نگذریم که هامبورگ هم دیدنی های خودش رو داره و مخصوصا بخاطر بنادرش خیلی معروفه. همینطور یک پارک خیلی قشنگ داره بنام Planten un Blomen که مشابه فواره ای که در دوبی هست در اینجا هم وجود داره. و در واقع شاید از برخی جهت ها از Dubai Fountain حتی بهتر باشه چه از لحاظ موسیقی جه از لحاظ ارتفاع و تنوع نورپردازی. شب ها یک مرتبه به مدت ۳۰ دقیقه این فواره با یک کنسرت کلاسیک پخش میشه و متناسب با ریتم موسیقی تغییر میکنه.

یک نکته ی دیگه درباره ی هامبورگ اینه که کلی هم هموطن و رستوران و مغازه های ایرانی داره!در طول مدتی که اونجا بودیم فکر کنم بجز سه چهار شب، هر شب رستوران ایرانی می رفتیم 🙂 چون در برلین رستوران ایرانی کمتر هست و کیفیت غذاشون هم بنظرم مثه رستوران هایی که در هامبورگ هستن، نیست. و خب بماند که رستوران های ایرانی در برلین در مناطق دوری نسبت به مرکز شهر هستن و گاهی متاسفانه حوصله ی آدم نیس که بره. همون هفته ای یکی دو بار رفتن رو هم بنظرم کلی همت میکنم. نهایتاً اگر بخوام یه مشکل کوچیک دیگه ی هامبورگ رو نسبت به برلین بگم، حمل و نقل عمومی ضعیف هست.

حالا هم که برگشتیم برلین، جاتون خالی (پارادوکس داره 🙂 ) هوا سرد شده و دائماً بارون میاد. و خب خیلی کم خورشید دیده میشه در طول روز٫

طی یکی دو هفته ی اخیر یک فستیوال جذاب در برلین برگزار شده بنام فستیوال نور که سالانه کلی توریست رو به خودش جذب میکنه. در سراسر شهر هنرمندان کشورهای مختلف با دستگاه های نورپردازی و پروجِکشِن روی ساختمون های شهر اشکال و تصاویر مختلف رو تصویرگری میکنن و حال و هوای خاصی رو به شهر میدن. اتفاقا در همین بازه یک هنرمند آلمانی از برلین به تهران رفته بوده و مشابه این کار رو در میدون آزادی انجام داده بود که میتونین اینجا ببینین. از فستیوال نور برلین من هنوز فیلم/عکسی نگرفتم اما میتونین یک کلیپ کوتاه مربوط به سال قبل این فستیوال رو اینجا ببینین.

ادامه خواندن “تشکر از مخاطبین، هامبورگ و غیره!”

همخوان کنید!

زندگی در آلمان – مقدمه ۲

بروزرسانی 10 فروردین 1396: مطالب زندگی در آلمان مربوط به زمانی هست که بنده بیشتر آلمان بودم و در جامععه‌ی آلمان حضور بیشتری داشتم، اما تقریباً از اواخر 2015 در آلمان فعالیت کاری خیلی کمتری دارم و بیشتر زمان کاریم در هلند یا سوئد هست؛ برای همین ممکنه کمی یکسری چیزا تغییر کرده باشه علی‌الخصوص پس از اتفاقات ناخوشایندی که این روزها در دنیا می‌افته…. همینطور دید شخصی من هم بشدت نسبت به آلمان، زندگی در آلمان و آلمانی‌ها تغییر کرده اما کلیت مطلب تغییری نکرده.
.
در ادامه‌ی مطلب زندگی در آلمان – مقدمه 1، نکته ی خیلی مهم دیگه در رابطه با زندگی در آلمان، قانونمندی شدید این جامعه اس، متاسفانه باید بگم که طی این مدتی که در اینحا زندگی کردم قانون شکن ترین افرادی که در آلمان دیدم اولش خودم و بعدش متاسفانه برخی همطونان گرامی یا سایر مهاجرین خاورمیانه‌ای بودن. اینجا اگه نگم ۱۰۰درصد اما ۸۰درصد قوانین اجرا میشه! بماند که چقدر قوانینی هست که شاید از دید اولیه ما، و شاید هم واقعاً دست و پاگیر و الکی باشه…

مثالی که خیلی گاهی منو اذیت میکنه: برخی عزیزان بر اساس شرایطی که شاید تحت خطر بودن به هر دلیل صحیح یا غلطی به اینجا پناه آوردن؛ کاری به اون ها ندارم. اما متاسفانه یه سری از دوستان هستن که بدون هیچ مشکلی در گذشته و به قولی مایه‌داری، اومدن اینجا از راه های خیلی عجیبی (که واقعا بنظرم باعث تخریب شان و منزلت و عزت خودشون هست)، و حالا از دولت و جامعه ی آلمان به عنوان کسی که پناه آورده اینجا، کمک مالی میگیرن؛ اما در کار سیاه میکنن پول سیاه میگیرن؛ زندگی ای شاید پوچ و بیهوده رو ادامه میدن و کاملا در شرایطی که واقعا عذر میخوام، «مفت خوری» نامیده میشه زندگی میکنن. جالبه که مثلا من در برخی گروه های ایرانی میبینم یک عزیز ایرانی قصد شروع بکار و سرمایه گذاری داره تا بیزنسی مثلا داشته باشه و برخی راهنمایی میکنن که «نه! مگه عقلت کمه! بشین پول کمکی بگیر و کار سیاه بکن و زندگی راحت….» یا راه های خیلی غیر انسانی مثه که اینکه «با یه آلمانی ازدواج کن مخش رو بزن» و ازین حرفا… واقعا ما به کجا رسیدیم؟ آیا این زندگی بی هدف نیست؟ آیا این سربار بودن جامعه نیست؟ کمک هزینه هایی که این دوستان میگیرن از مالیات سنگینی که امثال من پرداخت میکنن تامین میشه و این باعث میشه که دید مردم نسبت به افرادی که حتی به دلایل واقعی به اینجا پناه آوردن بد بشه. شخصا من خیلی خوشحالم اگر مالیاتی که میدم به دستی اونی برسه که واقعا نیازمنده اما وقتی توی جامعه ی اینجا برخی از این دوستان رو می بینم واقعا شوکه می شم.

دوباره برمیگردم به یه مطلبی که اوایل نوشتم، واقعا باید بررسی کرد و دید هدف از مهاجرت و زندگی در آلمان یا هرجای دیگه چیه. واقعا اینجوری نمیشه که بگیم بریم ببینیم چی میشه و خدا چی میخواد. قطعا خدا برای هیچ بنده ای بد نمیخواد اما بنده هم باید با تلاش و فکر و منطق تصمیم گیری کنه.

از اینا بگذریم؛ اگر قصد دارین با عزت و منزلت مهاجرت کنین، راحت هست اما واقعا باید قبلا تجربه کاری خوب یا دانش خوب و تحصیلات خوب داشته باشین. تخصص در هر چیزی. حتی مثلا میگم نجار متخصص. گاهی بعضی از دوستان که بامن صحبت میکنن اینجوری براشون تداعی شده که من در ایران نشسته بودم پام روی پام و همه چی برام فراهم بوده و بدون تلاش و تجربه و زحماتی که در دوران کودکی و جوانیم (بین ۱۶ سالگی تا ۲۲سالگی) کشیدم، همینجوری الکی و شانسی جاب آفر میگرفتم. نه! من بجای اینکه مثلِ عموم همسن های خودم بیشتر وقتم رو صرف تفریح کنم، نشستم و مطالعه کردم و تخصص کسب کردم و کار کردم. نمیگم کسی که تفریح میکنه اشتباه میکنه. منظورم اینه که برای موفقیت در یک بازه هایی باید سختی کشید زحمت کشید و از یکسری چیزها گذشت.

قبل تر حرف از مالیات شد بد نیست اینو بدونین که مثلا اگه شما در سال ۵۵۰هزار یورو سود درآمد (اصطلاح درآمد، سود درآمد و حقوق متفاوت هستن) قبل از مالیاتتون (gross یا در آلمانی brutto) باشه، فقط حدود ۲۲۰هزارتاش میره برای مالیات‌های مختلف!
اگر کارمند باشید = استخدام شده باشین، بیمه و مالیات و سایر کسورات رو کارفرما خودکار از حقوقتون کم میکنه.
سود درآمد که اشاره کردم یعنی درآمد شما منهای هزینه‌هایی که جهت کسب درآمد می‌کنین، مثلا در مورد فرد کارمند می‌تونه هزینه‌ی ماشین، رفت و آمد، دوره‌ی آموزشی و … یا مثلا برای شخص خویش‌فرما/freelance/صاحب_شرکت میشه تمام هزینه‌های مربوط به شرکت و بیزنسش. البته این بحث محاسبه‌ی سود خیلی جزییات ریز مالیاتی در محاسباتش و دسته‌بندی هزینه‌های مختلف داره و من بطور کلی عرض کردم این مطلب رو.
اگر خودتون شرکت داشته باشین یا freelance باشین خودتون باید تمام کسورات رو پرداخت کنین و یکسری روال اداری خاص داره که از حوصله ی این مطلب خارجه اما چون شرایط خودم به این گونه هست اگر بعداً سوالی شد و دیدم نیاز به توضیحات بیشتر داره حتماً در خدمتتون خواهم بود.

ادامه خواندن “زندگی در آلمان – مقدمه ۲”

همخوان کنید!
%%footer%%